بسم الله الرحمن الرحیم
(مُدرِک) یعنی درک کننده و (مُدرَک) یعنی درک شونده، که به آن اتحاد عاقل به معقول هم می گویند .
عاقل آن کسی است که تعقل می کند و معقول آن چیزی است که تعقل می شود .
این قاعده، پر فروع است و در مباحث متافیزیک و معاد و ماوراءالطبیعه استفاده می شود . اگر کسی این قاعده را خوب بفهمد و در جانش بنشیند بسیاری از مسائل برایش قابل حل می شود و بابی از باب فهم را برای انسان می گشاید .
ما در تعریف علم گفتیم که یک علم حضوری و یک علم حصولی داریم . علم حضوری، علم نفس به شئونات و معلومات خودش است، مانند علمی که ما به محبت خودمان داریم و ما بدون واسطه حواس پنجگانه آنها را درک می کنیم . اما علم حصولی، علمی است که به واسطه آلات و قوای ادراکی بدست می آید . مانند چیزی که ما در خارج آنرا می شنویم، لمس می کنیم، می بینیم، می بوییم ، می چشیم، که آن علم برای ما حاصل می شود . گفتیم که علم حصولی هم به علم حضوری برگشت پیدا می کند. یعنی وقتی که ما یک شیء را در خارج درک می کنیم، صورتی از آن شیء در نزد نفس ما حاضر می شود و بعد ما آن صورت را به علم حضوری ادراک می کنیم، که آن صورتی که در نزد ما هست با آن صورتی که در خارج هست مطابقت دارد و ما، علم به خارج پیدا می کنیم .
بحث ما در این مورد است که ما به چه نحو به آن صورت که در نزد ما حاضر می شود علم پیدا می کنیم .
نور به یک شیء برخورد کرده و منعکس می شود به چشم ما، عصب چشم تحریک شده و پیغام به مغز ارسال می شود و صورتی از آن شیء در نفس حاضر می شود . سؤال این است که نفس چگونه به آن صورت، علم پیدا می کند ؟
ما وقتی خودمان را درک می کنیم یعنی نفس بدون واسطه در علم حضوری خودش را درک می کند ، خودش به خودش عالم است، خودش به خودش علم دارد، خودش در نزد خودش حاضر است . حضوری که ماده نیست چون ماده، غیبت است و بُعد و اندازه و فاصله دارد .
در علم حصولی واسطه بود، ولی وقتی آن شیء در نزد نفس حاضر شد، نفس آن صورت را چگونه درک می کند؟
اگر بگوئیم مانند علم حصولی که با چشم این دیوار را می بینیم، نفس هم باید آلاتی داشته باشد تا آن صورت را درک کند، آنوقت دوئیت بوجود می آید . یعنی اگر صورت این دیوار جدای از نفس باشد باز نفس برای درک آن صورت احتیاج به آلات و قوا پیدا می کند . در حالی که صورت مجرد شیء با نفس، یکی و متحد و عین نفس ما می شود و چون نفس به خودش علم دارد، به این صورتی که عین خودش شده، علم پیدا می کند .
در علم حصولی گفتیم که ما یک معلوم بالذات و یک معلوم بالعرض داریم . معلوم بالعرض، اشیاء خارجی هستند و معلوم بالذات، آن صورتی از اشیاء است که در نزد ما حاصل می شود . اگر دوئیت در کار باشد و نفس یک چیز و آن صورت یک چیز دیگر باشد، باز نفس آلات و قوایی را می خواهد که آن صورت را درک کند و این یعنی تسلسل و دور باطل . نتیجه می گیریم که معلوم بالذات عین نفس می شود. پس آنچه را ادراک می کنیم، با ما متحد و یکی و عین ذات ما می شود، به همین دلیل می شود علم ما، آگاهی ما، دارایی ما.
اگر چیزی بخواهد جدای از نفس من باشد، دیگر علم من نیست . هر نفسی ساخته شده از علم خودش است، یا به بیان دیگر نفس، یعنی علم . «من» یعنی علم و وقتی این «من» حاصل می شود که علم داشته باشد و این علم به خود وقتی حاصل می شود که حضور و تجرد باشد . انسان هر چیزی را که کسب می کند می شود عین نفس خودش و چیزی جدای از او نیست .
پس ما اشیاء را نمی توانیم درک کنیم مگر اینکه عین ما بشوند و صورت شیء بشود عین ذات من .
حضور یک شیء مجرد در نزد یک شیء دیگر مجرد، به معنی اتحاد آنها با هم است .
حضور یعنی یکی شدن و متحد شدن در عالم مجردات و برای علم پیدا کردن با اشیاء دیگر باید با آنها متحد شود.
ابوعلی سینا می گوید: ادراک به صورت تجرید است یعنی اشیاء هم دارای صورت هستند و هم ماده، لذا نفس نمی تواند این شیء را درک کند مگر اینکه صورت این شیء از ماده تجرید(جدا) بشود ، لذا صورت این شیء در نزد ما حاضر می شود .
ملاصدرا می گوید: ادراک به صورت انشاء است یعنی نفس بدلیل قدرت خلاقه، پیغام های عصبی را که به مغز می رسد در خودش صُوَری را انشاء و خلق می کند . لذا هر شیء برای ما قابل رؤیت می شود .
پس آنچه را که می بینیم، خودمان را داریم می بینیم، چون اتحاد مدرِک به مدرَک است .
اصل قضیه اتحاد مدرِک به مدرَک این است که شما هر چه را که درک می کنید، آن درک شده با نفس شما که درک کننده است یکی می شود، وگرنه آن چیزی که غیر از تو و جدای از تو باشد چگونه می توانی آنرا درک کنی ؟ پس زمانی ادراک حاصل می شود که اتحاد بین نفس و معلوم برقرار بشود .
ادراکات چند دسته بودند، یکی ادراک حواس پنجگانه که با آن صُوَر مواد را درک می کردیم، یکی ادراک خیالی که با آن صور مجرد از ماده را درک می کردیم مانند صورتهایی که در خواب می بینیم و یا صورتهایی که تخیل می کنیم ، یکی ادراک عقلانی که معانی و مفاهیم را درک می کنیم که نه دارای صورت است و نه ماده، مانند درک محبت و درک قدرت .
در تمامی مراحل ادراک ، نفس با شیء متحد است، که وقتی این اتحاد صورت می گیرد، می گوئید: فهمیدم .
پس نفس ما یک صحیفه ای است که تمام اعمال ما ، گفتار ما ، شنیده های ما ، خیال ما، در ما یکی شده است، ثبت شده است و قابل جدا شدن نیست . یکی از اسماء حق تعالی، سریع الحساب است که هر عملی از انسان صادر می شود سریعاً در نفس ثبت می شود . آن چیزی که در قیامت ظهور می کند که به آن نامه اعمال می گویند همین نفس ماست . چون آن چیزی که درک کرده ایم اعم از معلومات، نیات و اعمال، با نفس ما متحد شده است .
«... وَیَقُولُونَ یَا وَیْلَتَنَا مَالِ هَذَا الْکِتَابِ لَا یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلَا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلَا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا»
(و مى گویند اى واى بر ما این چه نامه اى است که هیچ [کار] کوچک و بزرگى را فرو نگذاشته جز اینکه همه را به حساب آورده است و آنچه را انجام داده اند حاضر یابند و پروردگار تو به هیچ کس ستم روا نمى دارد) کهف/49
« فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ»« وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ » (پس هر که هموزن ذره اى نیکى کند [نتیجه] آن را خواهد دید)( و هر که هموزن ذره اى بدى کند [نتیجه] آن را خواهد دید ) زلزال/7و8
پس آنچه که انسان انجام می دهد و علم کسب می کند و آنچه که بیان می کند و آنچه که بدست می آورد و آنچه را که نیت می کند و آنچه را که می فهمد، با خودش یکی و عین جان ما می شود و دیگر از ما جدا نمی شود و چون جان ما جاوید است، پس اعمال ما هم جاوید است، لذا حساب و کتاب در کار است .
تجرد نفس برای اثبات معاد و قاعده اتحاد عاقل به معقول برای اثبات جزای عمل است .
گوهر معرفت آموز که با خود ببری
که نصیب دگران است نصاب زر و سیم (حافظ)
آن چیزی که ما با خود می بریم، علم و عمل است وگرنه مالی که جمع می کنیم برای وراث است.
این عملی که متحد با نفس شده، پس از انتقال به عالم بعد، شکل مناسب خودش را پیدا می کند .
« ... هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (آیا جز آنچه میکردید سزا داده مى شوید) نمل/90
همان اعمال دنیایی شما، در آن عالم می شود جزا . اینطور نیست که خداوند بگوید چون شما فلان کار را انجام دادی برو در جهنم یا بهشت . هر کاری که انجام می دهید در آن عالم صورت می گیرد، می شود بهشت، می شود حورالعین .
شما خطاطی می کنید، صورت این عمل با شما متحد می شود و وقتی مرتب و با تکرار تمرین خط کنید آن صورت بیشتر و قویتر با نفس متحد می شود، لذا ملکه خطاطی در شما بوجود می آید .
حال این ملکات ما از حرف زدن ها، کردارها و ... می شوند بهشت و یا جهنم .
شما به فرزندتان می گوئید فلان صنعت را یاد بگیر تا جایزه ای به تو بدهم . فرزند با تلاش صنعتگر می شود و به پدر می گوید جایزه ام کو؟ پدر می گوید جایزه تو این است که صنعتگر شدی . جایزه تو عمل توست.
بهشت و جهنم هم همین گونه است . خداوند کسی را در جهنم نمی اندازد و تو خودت با عملت داری خودت را می سوزانی . خداوند این همه انبیا و اولیاء را فرستاده است که به تو بگویند این عمل را انجام نده، چون می سوزی. و چون خودت گوش نمی دهی تکلیف مشخص است .
پس متوجه شدیم که صحیفه اعمال چیست و چرا حق تعالی سریع الحساب است .
این مطالب برای این است که یک شخصی فقط ایمانی می آورد که حساب و کتابی در میان است، ولی یک موقع این حقیقت در جان او می نشیند که حکمت دستورات دین برای چیست .
امیر المؤمنین علی (ع) می فرمایند : «کُلُّ وِعَاءٍ یَضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهِ- إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ یَتَّسِعُ بِهِ» (هر ظرفى بدانچه در درون آن قرار مى دهند پر مى شود، جز ظرف دانش که از آن وسعت مى یابد) نهج البلاغه/حکمت 196
جان انسان، با علم و عمل قوی می شود و انسانها با هم برابر نیستند . وقتی یک حدیثی بر جان شما می نشیند و با نفس متحد بشود این می شود یک فرشته . اعمال ما مواد صُوَر برزخی ما می شوند .
انسان شب و روز در حال ساختن بهشت و جهنم خود است .
در مبحث گذشته گفتیم که علم توسط عقل فعال به ما افاضه می شود . پس آن علم با نفس ما متحد می شود و علم عقل فعال هم با خودش یکی و عین خودش است و همان علم پس از افاضه می شود عین من . آن علم در عین اینکه با عقل فعال متحد است، عین من هم می شود . چون ما یک شعاعی از او هستیم، مثل اقیانوسی که رودخانه هایی از او منشعب هستند . آبی که در رودخانه وجود ما ریخته شده، کانالی است که از آن اقیانوس سرچشمه گرفته است . پس ما هر چقدر که علم کسب می کنیم به عقل فعال نزدیک تر می شویم . چون جان جانان همه موجودات عالم به اندازه ای که ظرفیت وجودی دارند کانالی از آن حقیقت عقل کل هستند . خورشیدی است که شعاعش شده جان همه موجودات.
غریزه هم همان افاضات عقل فعال است . مورچه ای که دانه گندم را دو نصف می کند برای اینکه سبز نشود، اما دانه جو را سه قسمت می کند چرا که اگر دو قسمت کند باز جو سبز می شود . مورچه این علم را از کجا می داند ؟