بسم الله الرحمن الرحیم
اینکه چرا اینقدر ائمه ما پافشاری می کنند که خداوند محدود نیست بدلیل آن است که ازلیت خداوند ابطال می شود . ما به موجودی حادث می گوئیم که مسبوق به عدم باشد، یعنی نبوده و بود شده است .
امیرالمومنین علی (ع) می فرمایند : «سَبَقَ الاَْوْقَاتَ کَوْنُهُ، وَالْعَدَمَ وُجُودُهُ، وَالاِْبْتِدَاءَ أَزَلُهُ» (خداوند، وجودش بر زمان پیشى گرفته، و بر عدم سبقت جسته و ازلیّتش بر آغاز مقدّم بوده است ) نهج البلاغه/خطبه 186
اگر خدا را محدود کنیم، یعنی تا یک جایی موجود است و از آنجا به بعد معدوم، این می شود حادث و مخلوق . لذا خداوند متعال به هیچ وجهی حد برنمی دارد .
بعضی از علمای عامه معتقدند که خداوند دارای حد است، چون اگر بگوئیم خداوند نامحدود است دیگر جایی برای غیر باقی نمی ماند، یعنی خدا باید تا یک جایی تمام بشود و از آنجا به بعد خلق شروع بشود. پس باید خداوند دارای حد باشد، در غیر اینصورت باید به مخلوقات بگوئیم خدا . آنوقت چگونه خالق را از مخلوق جدا کنیم ؟ این علما می گویند: خدا یک طرف و مخلوقات هم یک طرف هستند . و وقتی هم که خدا دارای حد بود آن وقت باید شکل هم داشته باشد، هر چند آن را بزرگ بگیری، به همین دلیل ابن تیمیه می گوید خداوند مانند یک جوان زیبایی بر روی عرش نشسته است .
در حدیثی داریم: «ابن محبوب از فردی از امام ششم علیه السلام روایت کرده: شخصی در محضر آن جناب گفت: «اللَّهِ أَکْبَرُ» حضرت فرمود: و خدا از چه بزرگتر است؟ پاسخ داد: از همه چیز، امام فرمود: تو مرزی برای او ساختی و او را محدود ساختی. عرض کرد: پس چگونه بگویم؟ فرمود: بگو: «اللَّهِ أَکْبَرُ مِنْ أن یوصف» یعنی پروردگار بزرگتر از آنست که وصف گردد.» (معانی الاخبار/شیخ صدوق)
خداوند که جدای از مخلوقات نیست که بزرگتر از آنها باشد . این نکته محل تنش با منکران وحدت وجود است، چون نمی توانند خدا را از مخلوقات جدا کنند .
در روایات داریم که : «لا ضد له و لا ند له» (خداوند ضد و همانندی ندارد) . یعنی غیر از او چیزی نیست که بخواهد ضد او و شبیه او باشد . وقتی خداوند "صمد" است و همه جا را پُر کرده، دیگر جای خالی برای دیگری باقی نگذاشته است . خداوند واحد عددی نیست، خداوند (احد)یکتا است، خداوند یکی است که دو ندارد .
تفاوت من و شما مانند تفاوت من و خدا نیست . من و شما دو جوهر مستقل از هم هستیم . اگر ما خودمان را مستقل از خدا بدانیم یعنی خدا را محدود کرده ایم ، یعنی خدا را واحد عددی دانسته ایم .
همه مخلوقات حق هستند اما نمی توانیم به آنها بگوئیم خدا، چون هیچ موجودی از خدا جدا نیست . مخلوقات قائم به حق هستند.
رنگ قرمز را در نظر بگیرید، باید یک چیزی باشد که قرمز باشد . ما قرمز به خودی خود نداریم . باید یک ماده شیمیایی باشد که قرمز باشد، باید یک گل باشد که قرمز باشد، یک پارچه ای باشد که قرمز باشد، نوری باشد که قرمز باشد که این را می گوئیم عَرَض . عَرَض قائم به ذات خودش نیست و قائم به جوهر است . در حالی که در خارج، جوهر و عَرَض یکی هستند در عین اینکه دو تا هستند . پس دو تا بودن به معنای دو تا جوهر مستقل جدای از هم نیست . این نیست که من یک چیزی باشم و خدا هم یک چیزی جدای از من . ما قائم به حق هستیم .
یکی از اسماء خداوند (قیوم) است . قیوم یعنی برپا دارنده . همه اشیاء، به خداوند برپا هستند ولی هیچ شیءی خدا نیست، چون خداوند محدود به آن شیء نیست . خداوند در من هست اما محدود به من نیست . پس به هیچ چیزی نمی شود گفت خدا، اما جدای از خدا هم نیست .
هر طرف نگاه می کنید وجه خداست . مانند دریا و موج دریا . آیا موج دریا، دریاست؟ موج، غیر دریاست، اما جدای از دریا نیست ولی به موج نمی توان گفت دریا . این تعبیر معقول به محسوس است .
ای برون از وهم و قال و قیل من
خاک بر فرق من و تمثیل من (مولوی)
همه اشیاء حد دارند و محدودند اما خداوند محدود نیست ، لذا هیچ چیزی مثل او نیست .
یکی از اسماء الهی (الظاهر) است . خداوند در همه اشیاء ظهور کرده است .
از حضرت رسول اکرم(ص) سؤال کردند : «به معرفت الله»(به چه چیز خدا را شناختی؟)، فرمود: «عرفه الاشیاء بالله»(من اشیاء را به خدا شناختم) .
حق مساوق (ملازم، مقارن) وجود است . شما به هر جا نگاه کنید وجود را می بینید یعنی حق را می بینی. همه چیز قائم به وجود است، چیزی که وجود را نداشته باشد دیده نمی شود .
«اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ... » (خدا نور آسمانها و زمین است) نور/35
نور، از اسماء الهی است. نور چیزی است که ما به وسیله آن، اشیاء را می بینیم . به وسیله خداست که ما اشیاء را می بینیم . آن چیزی که وجود دارد دیده می شود . همه اشیاء دارای وجودند ولی هیچکدام حقیقت وجود نیستند . ذات وجود لایتناهی است . هیچ چیزی آشکارتر از وجود نیست «یا خفیاً لفرط الظهور» (ای کسی که از بس ظاهری، ناپیدایی) .
حضرت امیر(ع) می فرمایند: «اول الدین معرفته ...» (سرلوحهی دین شناختن اوست) نهج البلاغه/خطبه 1